غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم در یادداشت خود نوشت: اومبرتو اکو خاموش شد اما همچنان در لابهلای کتابها و یادداشتهای هفتگیاش با ما و جهان سخن میگوید. آقای اکو، سفر به خیر، آخرین سفر به خیر!
غلامرضا امامی- خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): اومبرتو اکو خاموش شد؛ خاموشیای که همچنان در لابهلای کتابها و یادداشتهای هفتگیاش با ما و جهان سخن میگوید. هرچند وی با نام «بهنام گل سرخ» شناخته و شهره شد، این را خوش نمیداشت و میگفت: پس از آنکه «به نام گل سرخ» به صورت فیلمی به نمایش در آمد، دیگر اجازه نمیدهم بر پایه داستانهای بلندم فیلم بسازند.
اکو در ۸۴ سالگی در کتابخانه و خانه ماندنیاش که بیش از ۳۰ هزار جلد کتاب گرد آورده بود، برای همیشه با ما و جهان بدرود گفت. بیگمان در تاریخ ادبیات نام بلند او ماندگار است؛ مردی که شرف روشنفکری را به بهانهای برای رسیدن به قدرت، قربانی نکرد. در کابینه جدید ایتالیا از آن روی که وی به خشم و نبرد با برلوسکونی، نخست وزیر پیشین برخاسته بود و او را هیتلر زمانه خطاب کرد، پیشنهاد دادند که پست وزارت علوم برای وی محفوظ است اما او از این کار سرباز زد و همچنان شبها در بولونیا در قدیمیترین دانشگاه جهان که درس میداد، با دانشجویانش شبانه از محفلی به محفل دیگر میرفت.
من نخستین بار، اومبرتو اکو را در بولونیا دیدم. در نمایشگاه جهانی کتاب بولونیا؛ قدیمیترین نمایشگاه جهانی کتاب که قدمتی بیش از فرانکفورت دارد اما ویژه کتابهای کودکان و نوجوانان است. به او گفتم: آقای اکو، شما در ایران دوستداران فراوانی دارید و شیفتگان بسیاری مایلند به کشور ما بیایید.
ایران و میهن ما را خوب می شناخت و با شرق آشنا بود. به راحتی سخن از ابنخلدون، ابوعلی سینا و مولوی به میان میآورد. به وی گفتم که «سه قصه»، شاهکار شما را میخواهم به فارسی برگردانم. گفت کشور شما که جزو کپیرایت نیست. این کار را بدون اجازه هم میتوانی انجام بدهی. ضمیر سوم شخص به کار برد. دیوار گفتوگو فرو ریخت و من در او هیبتی ندیدم. به طنز گفت چرا اجازه میخواهی؟ گفتم از نظر اخلاقی. دلم میخواهد اولین کتاب شما با نقاشی شاهکار «اوجینو کارمی» به فارسی نشر یابد. گفت سفارشت را به ناشر میکنم. با ناشر تماس گرفتم. کپیرایت کتاب پرداخت شد و «سه قصه» به فارسی منتشر و در مدت کوتاهی تجدید چاپ شد.
ماه پیش، چاپ جدید کتاب را همراه نامهای و روی جلد مجله چلچراغ که به افتخار زادروز اومبرتو اکو نشر یافته بود (و در آن یادداشتی با عنوان «آقای اکو زادروزت مبارک» نوشته بودم) برایش پست کردم. دعوتش کردم که به ایران بیاید و در مراسم رونمایی کتاب «فاشیسم ابدی»(مجموعه یادداشتها و مصاحبههایش) که به زودی توسط کتاب پنجره نشر خواهد یافت شرکت کند. نامه را فرستادم؛ با پست سریع. همراه کتاب و مجله چلچراغ...
خبری نشد، دلواپس شدم. با دفترش تماس گرفتم و گفتم آقای اومبرتو اکو حالش چهطور است، بنا بود که به ایران بیاید. منشیاش با لحن اسفباری گفت: شمع دارد خاموش میشود و گفت به بیماری مهیب سرطان دچار شده. شمع داشت خاموش میشد اما امید داشتم که امسال عید که برای نمایشگاه بولونیا به آن شهر میروم، با او دیدار و گفتوگویی داشته باشم و دعوتم را تکرار کنم.
شگفتا امروز صبح در سفر بودم و آخرین ویرایش کتاب «فاشیسم ابدی» را انجام میدادم. پیامکها و تلفنها خبر از این میداد که شمع وجود اکو در میلان خاموش شده. اما مشعل و شمعهایی که او در اندیشهها روشن کرد، دفاعش از مهاجران، بیپناهان و اعتقادش به فرهنگ شرق و کوشش برای رهایی و آزادی، ماندنی است. آقای اکو: سفر به خیر. آخرین سفر به خیر!